المُحاکات فی الصدورالمجادلات

طنز به گونه ای ابراز اندوه هم هست

المُحاکات فی الصدورالمجادلات

طنز به گونه ای ابراز اندوه هم هست

چراالمحاکات فی الصدورالمجادلات

 

 چراالمحاکات فی الصدورالمجادلات؟

دکتر حسن هنرمندی نوشته بود:

...بیهوده اورادرآینده می جُستم زیرااودرگذشته‌ی من مرده بودومن هرچه روبه آینده به جستجوی اوراه می سپردم ازمن دورترمی شد...

متاسفانه دکترحسن هنرمندی درپاریس به دنبال هدایت به زندگی خویش خاتمه داد،حال چگونه می توان رابطه‌ی المحاکات فی الصدورالمجادلات رابا این گفت آورددکترحسن هنرمندی پیدا کردامری است که به عهده‌ی شما می گذارم.واقعیت این است که سالی که تحصیلات خودرادرتهران به پایان می بُردم درمحله‌ی پرتی درحیاطی شبیه حیاط فیلم گوزنهااتاقکی اجاره کرده وباآدمهائی شبیه همان آدمکهای فیلم گوزنهازندگی میکردم ازبین  آنهاپیرمرد ریزنقشی بودشبیه به پیرمردخنزرپنزری هدایت که باپیرزنی مهربان وخوش خلق زندگی میکردکه بمن لطف و مهرمادرانه ای داشت درعوض قرص های مسکنی که ازبیمارستان برای او می بردم لباسهایم رامی شست و باین ترتیب غم بی کسیم راجبران میکرد.دریک شب اندوهباروبارانی پائیزی پیرزن گریه کنان به اتاقم آمدکه حاجی داردمیمیردوقتی به اتاقشان رسیدم حاجی به قول خودش خرقه تهی کرده بود،این عبارت خرقه تهی کردن رابارها ازاوبه مناسباتی شنیده بودم.به هرروی مراسم خاک سپاری او مثل خاک سپاری بی کس وکارهاخیلی زودبه پایان رسید.طولی نکشیدکه پیرزن هم به دنبال اودارفانی راوداع گفت ولی قبل ازمرگش بسته ای کاغذراکه دریک دستمال چروکیده‌ی کثیف پیچیده بودبه من دادوگفت توملائی به دردتومی خوردمنظورش ازملاباسوادبودآن روزهادرس ومشق فرصتی به من ندادتاببینم آن بسته‌ی کاغذمربوط به چیست آن راگرفتم ودرچمدانم گذاشتم آن سال درسم به پایان رسیدبرای ادامه‌ی تحصیل درخارج به پول احتیاج داشتم به این منظوربه یکی ازدورترین شهرهای کردستان رفتم اندکی که فراغ بال حاصل شددریک شب سردزمستانی به یادبسته‌ی کاغذافتادم آنراآوردم وبه مطالعه‌ی آنهاپرداختم باخواندن صفحه‌ی اول متوجه شدم که هربرگی نامه ایست خوب که دقت کردم دیدم که بسته‌ی کاغذدوقسمت است هربرگی ازبسته‌ی بالابه ترتیب جواب نامه ای دربسته‌ی زیراست شب درازبودقلندربی کارهرنامه وجوابش راباسنجاق به هم وصل کردم حالاتعدادی نامه داشتم که جواب هریک کنارش بود.خیلی زودازهمان نامه های اول دستگیرم شدکه پیرمردخنزرپنزری برادردوقولوئی داشته که درنجف به تحصیل مشغول بوده و خودش درقم تحصیل میکرده خوبی این پیش آمدآن بودکه پیرمردخنزرپنزری پیش نویس نامه های خودرادریکی از بسته هانگهداری کرده بودوحالانامه هاوجوابهایشان رامن دراختیارداشتم.یکی دوشب راصرف این کردم که خودرادرفضاوحال وهوای روابط آنهاقراردهم به هرحال هرشب یکی ازآن نامه هارامی خواندم وبه این وسیله ملال شبهای سرشارازتنهائی آن زمستان سردوسیاه رازدودم وخلاحاصل ازتنهائی آنهاراپرکردم حالاکه قامبیودر!و اینترنت مجالی ایجادکرده میخواهم آنهاراتحت همان عنوان اسم جعلی المحاکات فی الصدورالمجادلات انتشاربدهم ولی همچنانکه یکی ازدوبرادرراالحاج شیخ اکبرابوالخنزرپنزری مینامم دیگری رابه مزاح الحاج شیخ قارداش ابو الوبلاگ نامگذاری میکنم تابدینوسیله حق سنت ومدرنیته رعایت شودآنچه زین پس می بینیدبه ترتیب یک بارنامه وباربعدجواب آن است.

نظرات 10 + ارسال نظر
شیرین یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:19 ق.ظ http://sz1.blogfa.com

ژانوس عزیز سلام
خوشحالم از اینکه در گشت و گذار در باغ خیزران به درختی پربار از درختان خیزران دست یافتم.

اگر داستان پیرمرد خنزپنزری و قارداش ابوالوبلاگ هم داستانی باشد و نامه ای و جواب نامه ای خوشحال خواهم شد که خواننده اش باشم.
با احترام بی پایان

شیرین خوب شیرین عزیز

در کمین نشسته بودم چون رفیق لرم که دیگر نیست که برایم گفته بود لرها وقتی یاغی میشوند وبه کوه میزنند چگونه به کمین مینشینند
که چه کسی برای اولین بار گره دریچه ی این برگ از خیزران رامی گشاید
خوشحالم واین را به فال نیک میگیرم تو اولین کسی هستی که اینجا کامنت میگذاری واین قند در دلم آب میکند از شیرینی تو از شهامت تو از پیگیری تو مست میشوم باغ خیزران باتوشیرین وپرشکوفه میشود باغ خیزران باغ هزاردری است کم کمک به درهای دیگری دست خواهی یافت از هر دری تکه ای از پازل وجود من دست خواهی یافت که ظاهرش را در آئینه ی یکی از همین برگهادر نیمه شبی اگر خواستی به تو نشان خواهم داد همیشه خوشحالم کردی اینبار فرق میکند خیلی فرق میکند مثل دیدن دوستی در یک شهر غریب ودور افتاده بود حس غریبی به من دست داد بله در زمان خودش این دریچه را باز خواهم کرد
خوشحالم کردی
به شوق وشورم آوردی باتلاخره نیمه شبی تورا در یکی ازین برگها غافلگیر خواهم کرد.
دوستت دارم
با ادب احترام ومحبت بیکران

شیرین دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:55 ق.ظ http://sz1.blogfa.com

این خانه که پیوسته در او چنگ و چغانه ست
از خواجه بپرسید که این خانه چه خانه ست؟
این صورت بت چیست ، اگر خانه کعبه ست
وین نور خدا چیست؟ اگر دیر مغانه ست؟

گنج ست در این خانه که در کون نگنجد!
این خانه و این خواجه همه فعل و بهانه ست
بر خانه منه دست که این خانه طلسم است
با خواجه مگوئید که او مست شبانه ست

خاک و خس این خانه همه عنبر و مشک است
بام و در این خانه همه بیت و ترانه ست
فی الجمله هر آن کس که در این خانه رهی یافت
سلطان زمین است و سلیمان زمانه ست

این خواجه چرخ است که چون زهره و ماه است
وین خانه عشق است که بی حد و کرانه ست
مستند همه خانه، کسی را خبری نیست
از هرکه درآید که فلان است و فلانه است

مستان خدا گرچه هزارند یکی اند
مستان هوا جمله دو گانه ست و سه گانه ست
در بیشه مزن آتش و خاموش کن ای دل!
در کش تو زبان را که زبان تو زبانه ست

سوگند به جان تو که جز دیدن رویت
گر ملک جهانست فسونست و فسانه ست
ژانوس مهربان سلام
خوشحالم از اینکه اولین کسی هستم که این دریچه از دریچه های بی همتای خیزران به رویم گشوده شد. و صد البته هر کجا نور باشد طالبان نور و گریزندگان از تاریکی را دیر یا زود به سوی خود خواهد کشید. رنگ و بوی آدمها را حتی اگر اعلام حضور نکنند می توان تشخیص داد و شما که رد پایتان از نور است.
مدتها ست این را دریافته ام که خیزران باغی ست که هزار در تو در تو دارد.و با گشودن هر در دری دیگر به رویت باز می شود. نه باغ معمولی نیست. انگار گوشه ای از روضه رضوان است که جدا گشته و در دنیای مجاز آمده هر چند من این را مجاز نمی دانم. و صد البته اگر در بهشت بر روی آدمی گشاده شود در آن به تفرج خواهد پرداخت و خواهان این است که رمز و رازش بر او گشوده شود.
غافلگیر شدن را دوست دارم و منتظر خواهم ماند تا دریچه ای را که گفتید بر من بگشایید.
دوستتان دارم
با احترام بی کران

شیرین عزیز
سلام
دفترامروزرا با یاد محبت هاب بزرگوارانه ی تو وبا شعرهای خوبی که برایم مینویسی میبندم این یاد را با خودم به تنهائی شبم میبرم وبه خاطر همه ی محبت هائی که به من داری ممنونم
یک پیام برایت فرستاده ام امیدوارم آن را بخوانی
اگر امیدی بودپاره پاره های دیگری از وجود مرا خواهی دید
با ادب احترام ومحبت بیکران

شیرین سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:16 ق.ظ http://sz1.blogfa.com

آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
یارب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی در حلقه ای در ذکر یارب یارب است
کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف
صدهزارش گردن جان زیر طوق غبغب است

زانوس مهربان سلام
پیامتان را دریافت کردم و جابش در خیزران دادم. برایتان که به همه آرامش و دوستی هدیه می کنید روزگاری خوش و آرام آرزو می کنم.
با احترام بی کران

پس شبی وشبانه ای درراه است حدس تو چیست؟؟؟
لازم نیست بگوئی
حدسهایت را واحساست را بعدا برایم بنویس
با ادب واحترام

شیرین چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:08 ق.ظ http://sz1.blogfa.com

پشت این نقاب خنده،
پشت این نگاه شاد،
چهره خموش مرد دیگریست

مرد دیگری، که سالهای سال،
بی امید بی امید بی امید،زیسته
مرد دیگری که پشت این نقاب خنده،
هر زمان به هر بهانه،
با تمام قلب خود گریسته!

مرد دیگری نشسته پشت این نگاه شاد،
مرد دیگری که روی شانه های خسته اش،
کوهی از شکنجه های نارواست!

مرد خسته ای که دیدگان او،
قصه گوی غصه های بی صداست!

پشت این نقاب خنده،
بانگ تازیانه می رسد به گوش:
صبر!
صبر!
صبر!
صبر!
وز شیارهای سرخ،
خون تازه می چکد همیشه،
روی گونه های این تکیده خموش.

مرد دیگری نشسته، پشت این نقاب خنده،
با نگاه غوطه ور میان اشک،
با دل فشرده در میان مشت،
خنجری شکسته در میان سینه!
خنجری نشسته در میان پشت!

کاش می شداین نگاه غوطه ور میان اشک را
بر جهان دیگری نثار کرد!

کاش می شد این دل فشرده،
- بی بهانه تر از تمام سکه های قلب را-
زیر آسمان دیگری قمار کرد!
کاش می شد از میان این ستارگان کور،
سوی کهکشان دیگری فرار کرد!

با که گویم این سخن که درد دیگریست
از مصاف خود گریختن!
وینهمه شرنگ گونه گونه را،
مثل آب خوش به کام خویش ریختن!

ای کرانه های جاودانه ناپدید!
این شکسته صبور را
در کجا پناه می دهید؟!

ای شما، که دل به گفته های من سپرده اید!
مرد دیگری است،
این که با شما به گفتگوست!
مرد دیگری که شعرهای من،
بازتاب ناله های نارسای اوست!

چشم حدسها و احساساتم را بعدا خواهم نوشت.
با احترام بی پایان

شما سرشار از شعورید شما بیشترازآنچه که فکرمیکنم قدرت درک دارید
این شعرمراکه سردرمکتب بزرگترین خردمندان عالم دارم مات ومبهوت کرده .شما چگونه میفهمید اینهمه درک راازکجاآورده اید.من کمتر حیران میشوم شما مرا حیران کرده اید میدانی اینها را چرا میگویم برای اینکه شما اولین کامنت پست آینده ی مرا نخوانده نوشته اید.
شمامرا ندیده به بهترین وجه دیده اید.شما چرا ازمن شگفت انگیزترید؟
من شگفتی سازبوده ام توچرا؟؟؟
با ادب احترام ومحبت بیکران

شیرین پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:11 ق.ظ

ژانوس عزیز سلام
من چیزی بیش از آنچه شما خود رهنمون شدید نگفتم.
مهربانم گفته بودم که انسانها را باید احساس کرد وقتی احساس کنی با چشم سر ندیده با چشم دل می توانی ببینیشان. من نقل کننده شعری از بزرگی بودم که شاید روزی در وصف چون شمایی سروده است.
اگر شما با دیدن این شعر حیران شده اید من مدتهاست که حیرانم.
مگر می شود خورشید بر عالم بتابد و چون منی از پرتوهای بی دریغش که بر جهان می تاباند بهره نگیرم.
هر چه آموخته ام از مکتب بزرگواری چون شما بوده.
با احترام بی پایان
دوستدارتان
شیرین

من اعتراف میکنم که تو مرا باچشم دل دیده ای
واین برای من سعادتی است من هم حیرانم
حیران بودم حیران ترشدم
صدها مثل من باید مسئله آموز مدرسه بزرگواری تو باشد
با
نمیدانم چه بنویسم
هرچه خودت دلت میخواهد بنویس وبخوان
ممنونم برای همه چیز

شیرین جمعه 24 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:48 ق.ظ http://sz1.blogfa.com

من که نوشتن نمی دانم و مشتاقم برای خواندن نوشته های شما.

نوشته های تو به من جان میبخشد

شیرین یکشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:36 ب.ظ

باز می گردم و خواهم نوشت

باشه

ازخیزران به نائی پنج‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:28 ق.ظ

بخش نظرات شما فعال نمیشود منتظربمانید

نیلوفر چهارشنبه 13 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 02:23 ب.ظ http://nilofaranee.blogfa.com

مطالب ارزشمندی بود
ممنون خسته نباشی

علی یکشنبه 10 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 02:49 ب.ظ

سلام وروز بخیر
قول داده بودید که مجموعه نامه های اون پیر مرده وبرادرش را بصورت المحاکمات فی الصدورالمجادلات به تدریج منتشر کنید !من بلد نیستم دنبالش بگردم وپیداش کنم !یا اینکه اصلا جایی براش مشخص نکرده اید . بهر حال اگه راهنمایی کنید ممنون میشم !اگرم باید صبر کرد اون را هم بفرمایید!
ممنون علی طهماسبی

هرسخن جائی وهرنکته مکانی دارد
صبرکنید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد